بازباران
بی ترانه
با غم و درد فراوان
میخورد بر بام خانه
********
من به زیر رعد تنها
ایستاده
در گذگاه
جوی کوچه غرقه در سیل
********
میخورد بر شیشه و در
سیلی محکم ز طوفان
خواهرم از ترس لرزید
یک نماز آیات واجب
********
یادم آرد روز باران
گردش یک روز غمگین
سرد و سنگین
توی قبرستان بی روح
********
کودکی وا داده بودم
من جواتی تک و تنها
لاغر و بس استخوانی
سخت و سنگی
********
اشک های من سرازیر
دونه دونه
روی گونه
زیر لب اینگونه خواندم:
"روز، ای روز دل آزار
داده ات ابر سیاهی
اینچنین رخسار افسون
ورنه بودی نیک و زیبا"
********
کور سوی نور خورشید
از میان ابر پیدا
اندک اندک ابرها گشتند چیره
بسته شد رخساره ی خورشید سوزان
ریخت باران، ریخت باران
********
آه ای باران سنگین
لعن بر باریدن تو
خاک بیش از پیش سرد است
نازنینم خفته در خاک
اندکی آرام تر شو
یا که خاموشی زبر کن
********
شغله شمع مزار را
دست باران با خودش برد
بادها ،بافوت، خوانا
شمع عمرم را به باد برد
********
"بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی، عاشقی، مرگ
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا "
KamranHoomanDear...برچسب : نویسنده : Setareh setareh بازدید : 576